مدح و مرثیۀ حضرت سکینه سلاماللهعلیها
با وضو سمت قـبله رو کردم نـذر تـو شـعـری آرزو کردم هرچه روح القدس حواله کند نظر لـطف اگر سه ساله کـند از شـکـوهـت مـدام بـنـویـسم شـعــر بـا احـتـرام بـنــویـسـم گـفـتـمت کـوه، بـاز کـم گـفتم به همان شـیـوۀ خـودم گـفـتـم خواندمت نور، بیش از آن هستی برتر از وصف شاعران هستی دخـتـر و خـواهـر ولـی خــدا هـمـه جــا یـــاور ولــی خــدا عصمت الله، دخـتر معـصـوم سـیـنـهات مـهـبـط تمام عـلوم آیـــنـــه زادهای و آیـــنـــهای اِسـمـاً و رسـمـاً عـین آمنهای در دلِ مــا بــرو بــیــا داری عطر و بوی حسین را داری نـــوۀ فـــاتــح حُــنـیـن تـویـی آنکه دل برده از حسین، تویی متقن است این حدیث، صد در صد دوست دارد حسین بیش از حدّ خانهای را که تو در آن هستی عشقِ بابا، سکینه جان هستی دخــتــر مــاه و آفــتــابـی تـو دســتپـــرودۀ ربــابــی تـــو مـسـتـحــق نــوازش عـبــاس ذکـر نـامـت نـیـایـش عـبـاس به حـیـایت کـسی ندارد شک زیـنـبی در قـوارهای کوچک عمه سنجـاق بر سرت میزد بوسه از روی معجرت میزد وارث اقــتــدار فــاطــمــهای مـظـهـری از وقـار فاطمهای در گـلــویـت طـنـیـنِ غُـرَّنـده خـطـبهات تنـد و تیز و برنده خطبهات تیغ ذوالـفـقارت شد کوفه از مرد و زن دچارت شد خـطـبهات شد مـفـتح الابواب مـرحـبـا شـیـرْدخـتـرِ اربـاب دیـدنی بود نُـطق حـیـدریات جـلــوات عــلــیِ اکــبـریات هــمـه دیــدنــد انــقــلابـت را نـور جـاریِ در حـجـابـت را روســریِ دگـر نــیــاز نـشــد گـره مـعـجـر تـو بــاز نـشــد مـدح ناب تو را روایت گفت از بزرگیات، از عفافت گفت روزگـاری شـُدیـد عـازم حج خـبر آمـد که در مـراسم حـج گرم تکبیر، غرق در صلوات موقع رمی تک تک جـمرات ریگ از دست خستهات افتاد کی به مکروه، نفْس تو تن داد؟ نفْس پاک تو کی بهانه گرفت؟ خاتـمت کـفر را نشانه گرفت همسفر بود اگرچه دور و برت نــشـدی وامـدار هـمـسـفـرت نـشدی خـم که ریگ برداری شرم داری چه شـرمِ بسیاری پیش از آنکه به خیمهات برسی حـجم جـسم تو را ندیـد کسی شــام امـا نــظـارهات کـردنـد مـلاء عـام اشـارهات کـردنـد "وابتلاکم بنا "ی تو روضهست بُغضِ در گفتههای تو روضهست لحـن نامـحـرمان عـذابت داد شـمـر بـا نـاسـزا جـوابت داد با دلی غرق درد و غم رفتی بـیـن بـزم شـراب هـم رفـتـی آب پیـش ربـاب می خـوردنـد پیش چشمت شراب میخوردند سـرِ در بـین تـشـت را دیـدی هر چه آنجا گـذشت را دیدی بیجهت گـیسـویت سپـید نشد خیزران خسته شد، یزید نشد |